اینم افکار من



چشمهایم را میبندم و در افکار کودکانه خود غرق شادی میشوم . 


فکر میکنم در میهنم انتخابات ریاست جمهوری برگزار میشود . کارشناسان می آیند و کاندید میشوند و برنامه میدهند . من چند ماهی برنامه های انتخاباتی آنها را پی گیری میکنم و بعد یک نفر را که بهتر میدانم انتخاب میکنم . با شوق پای صندوق رای میروم و منتظر شمارش آرا میشوم . بالاخره رییس جمهور جدید و منتخب مردم معرفی میشود . زمام امور را در دست میگیرد و کابینه ای از جمعی کارشناس و افراد با تجربه انتخاب میکند و دور جدید در تاریخ کشورم آغاز میشود . رییس جمهور جدید دستور تشکیل شوراهای تخصصی در هر زمینه مشکلات مردم را صادر میکند و هزاران کارشناس گرد هم مینشینند تا راهکاری برای بی کاری جوانان پیدا کنند . فکری هم برای اعتیاد کنند فکری هم برای بیماران که بدون دارو مانده اند . من می اندیشم که چقدر آسان میشود اعتیاد را ریشه کن کرد چقدر آسان میشود کارخانه های مختلف را ساخت ، پالایشگاهها و مراکز صنعتی بزرگ ، آه چه راحت میتوان با درآمدهای میلیاردی دولت ، ایران را آباد کرد . فکر میکنم ... از افکارم احساس آرامش میکنم لبخندی بر لب دارم نشانه از رضایت مندی از اینکه من هم یک ایرانی هستم . اما ناگه حباب شادی تخیلاتی من میشکند ، خانمم میگوید پاشو برو برای بچه پوشک بخر ، نان و پنیر هم نداریم !  چیه همش زل زدی به این تلویزیون ؟ چندتا تخم مرغ هم بگیر پاشو گشنمونه آقا .

به خودم می آیم پای برنامه صدای آمریکا نشسته ام . مهمان برنامه میگوید مردم ایران دلخوش نباشید که اگر مثلا هاشمی رییس جمهور شود تغییری به حال شما بکند . هاشمی که به همسرش عفت مرعشی هم کمتر از آقا توجه کرده برای شما چکار میکند ؟ او ادامه میدهد و من دوباره به فکر فرو میروم اما اینبار واقعیتها را میپندارم . به روزهایی که میگفتند این آخونده با بقیه آخوندا فرق داره میگه همه چی را اصلاح میکنه ، رفتم بیرون ببینم کیه ، عکسش را دیدم از چهره اش خوشم اومد . ستادهایش را دنبال کردم خدا خدام بود اون پیروز بشه  فکر میکنم که چند سال بعدش تو دانشگاه چه شوری بوجود آورده بود . روزی که گفتند قرار بیاد سخنرانی بچه ها چه حالی داشتند اما سریع یاد جریانات کوی دانشگاه میفتم که تو اخبار این ور اونور میگفتند دانشجویان دختر را از طبقه سوم خوابگاه انداختند پایین . یادم اومد یه روز که بی دلیل من و چندتا دوستام را بردند اطلاعات شهرمون و چهار روز در یک اتاق تک و تنها داشتم میمردم از ترس ، آره ترس ، یادم میاد که بعد اون چهار روز چقدر من رو کتک زدند تا سه ماهی نمیتونستم از جام تکون بخورم . افکار تلخ از واقعیت گذشته خیلی سریع از جلوی چشمام رد میشند و اون نیشخند آرامشم جاشو به یه بغض بزرگ داده . نگاهی به بچم میکنم . جلوی خودم را گرفتم که تو خونه جلو خانمم اشکم در نیاد تو دلم میگم آخه خدا تو را هم قبول ندارم که نمایندتو بسپارم به خودت ! دوباره کمی به خودم میام برنامه های تلویزیون را دنبال میکنم و باز در لابلای افکارم غرق میشم . اینبار به این هفته فکر میکنم و چند هفته آینده . به خودم میخندم . خانمم میگه وا دیوونه شدی هی میخندی هی بغض میکنی ؟ میگم نه خانم ، میخندم که من بعضی وقتها چقدر ساده و بی آلایش فکر میکنم که مثلا اگه هاشمی رییس جمهور بشه اوضاع ما درست میشه مثل همون روزها که فکر میکردیم خاتمی اوضاعمون را درست میکنه ! خانمم میگه آره والا اما بازم به اون ، مگه ندیدی دوره قبل تو انتخابات چه فیلمی سر مردم در آوردند ؟ میپرسه یعنی غیر این چارتا گاگول هیشکی دیگه تو ایران نبود که صلاح کار را بدونه ؟ بعدشم دیدی تو تهران چه آشوبی شد این همه جوون رو سر به نیست کردند بعدش همین عنتره گذاشت تو کاسه همشون . حالا هم همونه . بابام میگفت توبه گرگ مرگه یعنی گرگ هیچوقت دست از پاره کردن بره ها بر نمیداره ! خدا به داد بره ها برسه . دستی رو سر بچم میکشه و میگه ان شا الله تو بره نشی مامانی . میگم خانومی کودوم خدا ، اینا که دارند حرف خدا را رو زمین اجرا میکنند . میگم بهترین کار اینه که رای ندیم ، حداقلش اینه که بعدش دلمون نمیسوزه که بازیمون دادند و خر همون خره . خانومم میگه پاشو ، پاشو دیر شد الان بقاله میبنده باید کلی بری اون سر شهر تا یه مغازه باز پیدا کنی .
راه افتادم از خونه بیرون اومدم و باز هم فکر کردم ، هیچ فکری را عقلانی تر از اون ندونستم که سناریو فیلم این انتخابات همین میام نمیامهای هاشمیه و این اداهای احمدی نژاد برا مشایی ، فکر کردم اینا میخواند باز هم با این کارها مردم را تحریک کنند تا بیاند پا صندوق بعضیا با فکر اینکه نگذاریم مال احمدی را بخورند بعضیم برا مال هاشمی بیاند . نوار معین داره میخونه : بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من ، منم فکر میکنم بیا ملتو پا صندوق بکشیم تغییر رایشون با من ! یادم میاد یه شب یکی از بچه ها تو باغ میگفت این تخم حرومیا عجب فیلمی بازی کردند تا مردم بیاند رای بدند به میرحسین و بعدشم بگند احمدی برنده شد  ، خدا دور بعدی را بخیر کنه ، فکر میکنم مردم دیگه دفعه بعد گول نخورند ! اما حالا با این فیلم جدید مشایی و هاشمی دارم میترسم که این مردم تاریخی ، بازم پاشون لب دره است . خدا کنه لیز نخورند .
رسیدم به مغازه میگم آقا یه بسته پوشک بده ، چند میشه ؟ میگه نه هزار تومان ! ای بابا من اون هفته هفت تومن خریدم روش هم نوشته هفت تومن ! میگه اینا مال قبل گرون شده هفته به هفته یکی دو تومن میزارند روش . نمیخوای نبر فردا گرون تره ، میگم یه پنیر هم بده . اینو دیگه روش نوشته 3850 تومن دو سه ماه پیش 1800 بود و قبل یارانه ها 800 بود بگذریم که وزنشم نسوه شده . دارم حساب میکنم و میگم حاجی من امروز اندازه ریدن بچم هم کار نکردم اونم میگه بیخیال بهش بگو برین بر فرق این دنیا که آن هم عالمی دارد . خلاصه زدیم بر طبل بیعاری . امروزمون هم درست مثل روزهای قبل تموم شد ! اما من دیگه رای نمیدم حتی اگه هاشمی بگه منو خزانه دار دربار میکنه ، شما چطور ؟

هیچ نظری موجود نیست: