سخن از حسین بن علی و سفر به عراق قسمت دوم

دمی با تاریخ طبری جلد 7 صفحه 2967 تا 2976 با اندکی تلخیص

عبدالله بن سلیم اسدی و مذری ابن مشعل ، هردوان اسدی گویند به قصد حج از کوفه به مکه برفتیم روز ترویه وارد آنجا شدیم ، حسین و عبدالله زبیر را دیدیم که هنگام برآمدن روز میان حجر و در ایستاده بودند . شنیدیم که ابن زبیر به حسین میگفت اگر میخواهی بمانی ، بمان و اینکار را عهده کن که پشتیبان تو میشویم و یاریت میکنیم و بیعت میکنیم . حسین گفت پدرم به من گفته سالاری آنجا هست که حرمت کعبه را میشکند ، نمیخواهم آن سالار باشم . ابن زبیر گفت بمان و کار را به من واگذار که اطاعت بینی و نافرمانی نبینی . حسین گفت این را هم نخواهم . گویند آنگاه آهسته سخن گفتند و ما نشنیدیم . گویند حسین طواف کرد و چیزی از موی خود را بکند و احرام عمره بگذاشت آنگاه سوی کوفه روان شد .
ابو سعید عقیصی به نقل از یکی از یاران خویش میگوید حسین را در مکه با ابن زبیر دیدم ایستاده بود . ابن زبیر به او گفت ای پسر فاطمه نزدیک بیا و حسین گوش به وی فرا داد که آهسته سخن میگفت آنگاه حسین رو به ما کرد و گفت میدانید ابن زبیر چه میگوید ؟ گفتیم خدا ما را فدای تو کند نمیدانیم . گفت میگوید در این مسجد بمان تا مردم را بر تو فراهم کنم . آنگاه حسین گفت : به خدا اگر یک وجب بیرون از مسجد کشته شوم بهتر خواهم که یک وجب داخل آن کشته شوم . بخدا اگر در سوراخ یکی از خزندگان باشم بیرونم کشند تا کار خود را انجام دهند . به خدا به من تعدی میکنند همچون یهودیان که به روز شنبه تعدی کردند .

سخن از حسین بن علی و سفر به عراق قسمت اول

دمی با تاریخ طبری جلد 7 صفحه 2963 تا 2966 با اندکی تلخیص

عمروبن عبدالرحمان مخزو میگوید وقتی نامه های مردم عراق بدست حسین رسید نزد او رفتم و گفتم : ای پسر عمو مرا نیک خواه بدان یا از آنچه میخواهم ، چشم بپوشم و حسین گفت بگو ، گفتم شنیده ام مخواهی سوی عراق روی و براین سفر بر تو بیمناکم که سوی شهری میروی که عاملان دارد و امیران بیت المالها را به کف دارند مردم نیز بندگان این درهم و دینارند . بیم دارم کسانی که به تو نامه داده اند و تو را از مخالفانت بیشتر دوست دارند با تو بجگندند . حسین  گفت ای پسر عمو خدا پاداش نیکت دهد و هرچه پیش آید رای تو را بکار بندم یا بگذارم و تو بهترین مشاور و اندرز گویی . گوید از نزد حسین رفتم و نزد حارث بن خالد مخزومی رسیدم و پرسید حسین را دیدی و بازگو کردم و گفت : قسم به پروردگار سنگ سفید که راست  گفته ای بپذیرد یا نپذیرد . آنگاه شعری خواند :

آخرین سخنان زنده یاد ستار بهشتی در وبلاگ شخصی ایشان

تحدید می کنند اطلاع رسانی نکنید وگرنه دهانتان را می بندیم 

http://magalh91.blogspot.co.uk

 

مدتی است نظام جمهوری اسلامی به هر طریقی شده فعالان وایرانیان مستقل را تحت فشار شدید قرارداده که حق اظهار نظر در مورد مسائل کشور را ندارید، از تحدید، بازداشت شکنجه گرفته ...تا اعدام راانجام می دهد برای ترساندن افراد! هرروز یک مشکل را در جلو پای افراد قرار می دهد. ایمیل، مسیج و ضرب وشتم در خیابان کمترین کاری است که انجام می دهند!