چشمهایم
را میبندم و در افکار کودکانه خود غرق شادی میشوم .
فکر میکنم در میهنم انتخابات
ریاست جمهوری برگزار میشود . کارشناسان می آیند و کاندید میشوند و برنامه میدهند .
من چند ماهی برنامه های انتخاباتی آنها را پی گیری میکنم و بعد یک نفر را که بهتر
میدانم انتخاب میکنم . با شوق پای صندوق رای میروم و منتظر شمارش آرا میشوم .
بالاخره رییس جمهور جدید و منتخب مردم معرفی میشود . زمام امور را در دست میگیرد و
کابینه ای از جمعی کارشناس و افراد با تجربه انتخاب میکند و دور جدید در تاریخ
کشورم آغاز میشود . رییس جمهور جدید دستور تشکیل شوراهای تخصصی در هر زمینه مشکلات
مردم را صادر میکند و هزاران کارشناس گرد هم مینشینند تا راهکاری برای بی کاری
جوانان پیدا کنند . فکری هم برای اعتیاد کنند فکری هم برای بیماران که بدون دارو
مانده اند . من می اندیشم که چقدر آسان میشود اعتیاد را ریشه کن کرد چقدر آسان
میشود کارخانه های مختلف را ساخت ، پالایشگاهها و مراکز صنعتی بزرگ ، آه چه راحت
میتوان با درآمدهای میلیاردی دولت ، ایران را آباد کرد . فکر میکنم ... از افکارم
احساس آرامش میکنم لبخندی بر لب دارم نشانه از رضایت مندی از اینکه من هم یک
ایرانی هستم . اما ناگه حباب شادی تخیلاتی من میشکند ، خانمم میگوید پاشو برو برای
بچه پوشک بخر ، نان و پنیر هم نداریم ! چیه
همش زل زدی به این تلویزیون ؟ چندتا تخم مرغ هم بگیر پاشو گشنمونه آقا .